فانتزیم اینه که؛یه روزکه داریم بااکیپمون(آرا اس ام اسی ها[داداشا و آبجیای گلمو میگم^__^])توی پارک قدم میزنیم، اتفاقی الهام خانومو ببینیم که دمپایی ابری خیس بدست داره داش کامرانو دنبال میکنهداش کامی ب ما میرسه با لب و لوچه ی آویزون که تف ازش میچکه زل بزنه تو چشمای هممون و با بغض بگه ؛غلط کردم به همین دکمه اینترمون که یه ماه آذوقه غذایی توش ذخیره کردم قسم دیگه دس به موزای دسر نمیزنم…همین لحظه الهام از راه برسه و با وساطت اکیپ این قضیه ختم بخیر شه ماهم خوشحال و خندان بشینیم تو پارک .یهوهمه یه دفعه ببینم سرو صدا میاد برگردم بگم_امیرمحمدوسایلار مگه دستم بهتون نرسه شما باز شماره دادین …امیر21 برو منطقه پسرا فک نکن خودتو بین دخترا قایم کردی نمیبینمت عه…یه لحظه ببینم عباس کو؟…تو همین لحظه سلنا با یه شروار کردی صورتی قلب قلبی و یه بلیز صورتی که روش نوشته just abbas با کفشایی که بوی پِهِن میده از راه برسه و یه قری به موهاش که داره ازشون شیر میچکه بده و با ناز بگه عباااااااس بعد داش عباس مث پلنگ زخمی از راه برسه و از پشتش داد بزنه :سَرت تو کالبااااااس…بعد سلنا برگرده بگه…
ادامه در پست بعدی
اگه بالای ۱۰۰۰ لایک بخوره بقیشو میذارم
یکی از فانتزیام اینه که با اولین پرواز برم آمریکا و سلنا گومز که دیدم برم جلو با دستمال بی هوشی بیهوشش
کنم بعدش به عنوان گروگان وارد صندوق عقب ماشین کنم و بعد ببرمش جای پرت وبعد دست و پاشو ببندم وبعدش ماسک بزنم و هدفون تغییر صدا به خودم وصل کنم و وقتی بهوش آمد با اسلحه بیام جلو و بگم که اگه بامن نیای ایران و از این کارای زشت و بی ادبانت دست بر نداری منم مجبور میشم بکشمت و کاری کنم که حتی پزشک قانونی هم نتونه تشخیصت بده و در اون هنگام زنگ بزنم به آدمام بگم بیان و هوامو داشته باشن و با اولین پرواز بیام ایران و در اون هنگام که داریم چمدون های سلنا رو میاریم که بزاریمش تو ماشین یه هو پلیسا بریزن جلوم و ازم دلیل آوردن سلنا ازم بپرسن و منم بگم که آوردم که مسلمان شه و از این کار ها زشت و ناپسند در موزیک ویدیو ها دست برداره و در حین صحبت با پلیسا جاستین بیبر پیداش بشه و بگه که اگه پلیسا بزارن من نمیزارم که حتی یک ذره از مسلمانی تو خونش باشه و باید برگرده و من تو اون حین صحبت هفت تیرمو در بیارم و بکشمش و پلیسا که دارن برام پرونده میسازن منم برگردم به افرادام بگم سلنا رو به شما سپردم خواهشن ببرینش پیش پدرم و مادرم و بهش بگین سیاصیف گفت این شما تا زمانی پسرتون زندان اینو مسلمان کنین و بعد هم در آخر سلنا به اون کارهای زشتش توبه کنه و مسلمان شه و منم بعد دو سال که از زندان که آمدم بیرون سلنا و پدرم و مادرم از دیدنم خوشحال شن و سلنا بگه که مرسی که منو با پدر و مادرت آشنا کردی و اونا منو مسلمان کردن و منم بگم که خواهش این حرفا چیه هر باشه بالاخره تو زن خونه من میشی و شب آن روز هم با سلنا ازدواج کنم و همه چی بخیر خوشی تموم شه
خداییش نامردین اگه لایک نکنین مگه من چیم از عباس مستقیم کمه
یکی از فانتزی های من اینه که یه دوست داشته باشم اسم پسرش غلام باشه.بعد بیان خواستگاریه دختر من.بعد پدر دوماد بگه پسرم غلامتونه!
منم بگم نه غلام خودتونه ….خخخخ
منبع: